مترسك گفت :
اي گندم تو گواه باش ،
كه مرا براي ترساندن آفريدند .!!
اما من عاشق پرنده اي بودم ،
كه از ترس من از گرسنگي مرد .!!
ادامه مطلب
با تو در ثانیه ها کاش دلها در چهره ها بود
|
||||||||||||||||||||||||||
Design by : NazTarin
|
مترسك گفت : اي گندم تو گواه باش ، كه مرا براي ترساندن آفريدند .!! اما من عاشق پرنده اي بودم ، كه از ترس من از گرسنگي مرد .!! ادامه مطلب
آهای مردم....
کلاغهای سیاه ،
دروغ و خیانت ،
به تاراج بردند
کشتزار زندگیتان را !!
مترسک ... تان ... کو...؟؟...کجاست؟؟
مرده ست ؟؟
ج_ علیخانی ادامه مطلب
شبانگاهان ....
که روح انسانیت ،
از کالبد آدمیت ،
رخت بربست و .... مرد ....!!!!!!!
سپیده دمان ....
خود را لاشه ای سرگردان و متعفن از
زخم عریان ، دروغ و خیانت در دنیای ،
مرگ به ظاهر زندگی ،
یافتم.
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
راستی نهفته در روحت را ،
جز دردی بزرگ ،!
یا شادمانی ای بزرگ ،!
نمی تواند آشکار کند .
اگر می خواهی راستی ات را نمایان سازی ،
یا باید در روشنایی روز برهنه به رقص آیی ،!!!
یا صلیب خویش را بر دوش کشی . !!!!
« جبران خلیل جبران » ادامه مطلب آخرين شعر مرا قاب کن و ، پشت نگاهت بگذار، تا که تنهاييت از ديدن آن جا بخورد و بداند که دل من با تو است، در همين يک قدمی .!!!
ادامه مطلب
در تلاطم ثانیه های گنگ زمان ، و سکوت سرد و تاریک تنهاییم غرق در تمنای رویای « با تو بودن » ام آه .....چه سرد و پر عطش می رقصند !! عقربه های ساعت دیواری اتاقم ، و چه جانفرسا نفس می کشم !! آنگاه که ......... کنارم نیستی...!!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
آه.... ای روح سرگردان من
که درکرانه های آسمان آبی ، تنها و در بدری !
غمگین مباش !
نگاه آسمانیت را بر پیکره بیمار زمین خیره کن
تا نظاره کنی عدالت هستی را !!!!
من نیز در شوره زار جاده زندگی
با پیکری رنجور و زخم خورده از نوع بشر
در تنهایی جانفرسا نفس میکشم !!
و در آغوش هراسی ناخوانده از "دزدان انسانیت"
با کوله باری از دردهای بی درمان جان می کنم.
غمگین مباش و دل به قمار آینده ببند
شاید در گذرثانیه ها دلمان را خانه زیبایی ،
و سینه مان را گور اندوه ها ی زمان ساختیم.!!!
ج_ علیخانی
ادامه مطلب
برخی می پندارند که به آنها چشمک می زنم ،
حال آنکه چشمانم را می بندم تا ریخت شان را نبینم . ادامه مطلب
اگر هدف دین پاداش است ،
میهن پرستی برای برآوردن خواسته های شخصی است ،
و درس خواندن برای پیشرفت کردن است ،
همان بهتر که :
..................بی ایمان....!
..................................غیر میهن پرست....!
................................و انسانی افتاده و نادان باشم.!!!
جبران خلیل جبران ادامه مطلب
امشب می آیم تا در پناه سیاهی چادر شب ، همانجا که ستاره های بی کسی در ژرفای آسمان دلواپسی ، سو سو میزنند در کنج عزلت و تنهایی شبانه ات میهمان شوم و با افکاری گیج و سرگردان و در هم و برهم از دیدن تمامی آنچه که نباید می دیدم ، و از سرنوشت وسرگذشت شرنگ بار ،
برایت قصه بگویم .
قصه از ، خیانت کرکسان و کفتاران رخنه در پوست آدمیت کرده ی ، خفته در جنگل زمین ، همان میته خوارانی که چنگال در پیکره ی انسانیت دارند !! و خود نقاب انسانیت بر چهره ی کریه دارند !!!!!!
می آیم تا ، ثانیه های بی انتهای تنهاییت را احساس کنم و برایت قصه بگویم .
قصه ایی تلخ از مرگ آدمیت و انسان !! در گذر جاده ی بی برگشت زندگی تا شاید در آغوش رویایی دروغین و در آرامش و ترنم خواب به ظاهر شبانه ات چشمان حقیقت را کور یابی و به غلط گمان پنداری ، که : .... هنوز انسانیت ، و ...........هنوز آدمیت ، در پوست جنگل زمین نفس میکشد . !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
تو که در باور مهتابی عشق
رنگ دریا داری
فکر امروزت باش
به کجا می نگری
زندگی ثانیهای است
وسعت ثانیه را میفهمی؟
در شبی مهتابی
میشود در دل این ثانیه باران بشویم
وز دلی غمزده در بستر عشق
عقدها بگشائیم
گره از کار کسی باز کنیم
و تمامیت دنیامان را
از نم عاطفه لبریز کنیم
می شود مثل نسیم
بال در بال پرستو با شوق
بوسه بر قلب شقایق بزنیم
می شود غرق محبت بشویم
خودمان را به خدا بسپاریم
قلبمان را به صمیمیت عشق
دلمان را به امید
میشود همدم تنهائی یک دل بشویم
بودنت تنها نیست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را
زندگی ثانیه ای است
وسعتش را دریاب
میشود در دل این ثانیه کامل بشویم
ادامه مطلب
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم…
ادامه مطلب
تو کتاب قصه ی ما ، این رمان عاشقانه سهم تو تمام من بود، سهم من اوج ترانه آخرین فصل کتاب و کسی باورش نمیشه خودتم فکر نمی کردی که بری واسه همیشه آخر قصه چه بد بود ، یه سفر به خیر ساده من و انتظار ممتد ، تو و بی مرزی جاده وقت معراج ترانه تو واسم قوت بالی حالا تو هق هق گریه م جای شونه تو خالی خاطره هات رو نگهدار ! ای مسافر ! به سلامت ! یکی اینجا چش به راته حتی تا روز قیامت فکر من نباش ! ستاره ! قدم آخرو بردار! خودت و مثل یه آواز توی حنجره ام نگهدار ! زندگی همینه ، خاتون ! هر رفیق یه نردبونه جای من خاک زمینه ، جای تو تو آسمونه تو نموندی اما اسمت تا ابد قله نشینه تقصیر تو نیست عزیزم ! رسم روزگار همینه خطای سفید جاده می گن از تو دورم اما وقتی چشمام و می بندم می بینم که با همیم ما خاطره هات رو نگهدار ! ای مسافر ! به سلامت ! یکی اینجا چش براته حتی تا روز قیامت . یغما گلرویی ادامه مطلب
بابا آب داد یه دروغه ، کسی اون آب و نخورده! بابا پول نون و آب و دیگه دود کرده و مرده! مادرم قصه نمیگه ، خواهرم شب سر کاره اما تو کتاب مشقم دو باره حرف سواره اگه اومدین سراغم ، آخر کلاس شهرم! زیر خط احتیاجم ، توی اقیانوس زهرم !
دیکته های ننوشته ، مشقای دوره نکرده معنی شون اینه که شادی پیشمون بر نمی گرده نه انار و اسب و میخوام ، نه دروغای قشنگ و روزگار من سیاهه! نمی خوام این همه رنگ و یکی باید بنویسه ، یه کتاب از حال و روزم! از منی که مث فانوس سرد و بی صدا می سوزم!
اجازه ! خانم معلم ! این کتاب و کی نوشته ؟ دنیای کتاب قشنگه ، دنیای من چرا زشته ؟ اجازه ! خانم معلم ! علم و ثروت دیگه بسه ! انشای من فقط اینه : خسته ام خسته ی خسته !
یغما گلرویی ادامه مطلب
ببار ای نم نم باران زمین خشك را تر كن
كه همچون سینه ی سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه نشسته برف بر مویم شكسته صفحه ی رویم
همه ش ننگه ... همه ش رنگه
کارو ادامه مطلب
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره … به کسی توجه نمی کنه … از کسی خجالت نمی کشه … می باره و می باره و … اینقدر می باره تا آبی شه … آفتابی شه…!!! کاش … کاش می شد مثل آسمون بود … کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی … بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده … انگار نه انگار که غمی بوده … همه چیز فراموشت بشه …!!! کاش می شد ادامه مطلب
فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ، اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او حتماً مي فهمد ... مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم: صادق هدایت
ادامه مطلب
در زندگی زخم هایی هست
كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد
و می تراشد.
این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد
چون عموما عادت دارند این دردهای باور نکردنی را
جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد
مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان ،
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .
صادق هدایت
ادامه مطلب
نامت را انسانى باهوش بگذار؛
اگر انسانها را
از پشت نقابهاى
متفاوتشان شناختى ...!
«مهاتما گاندی» ادامه مطلب
در شبانه های تنهاییم ، در سکوت سرد و بی روح آسمان دلم ، آنجا که ستاره های آرزو،رقص و دلفریبی می کنند ...و درثانیه های دلتنگی ام تو را آرزو نمی کنم هیچوقت ..... تو در تنهایی من جایی نداری... و آغوش خیالم بی تو بودن را عادت دارد اصلا قرار نیست تنهاییم را با کسی قسمت کنم بی تو در ثانیه ها را دوست دارم بی تو ....... ثانیه ها....... را دوست دارم
ج _ علیخانی ادامه مطلب |